سفر به ديگر سو

در قلمروي رنگ ها

 

هنوز چند روزي از سفر كوير نگذشته  بود كه در دلم تلاطمي بر پا شد. تلاطمي چون موج هاي خروشان درياي پارس.در سرم صداي مرغان ماهي گير را مي شنيدم كه مرا مي خواندند. بي تاب و بيقرار بودم. انگاري چيزي جلودارم نبود و پاي در رفتن داشتم. باز دلم هواي اقليمي دگر كرده بود.باز دلم تمناي ديدن طلوع و غروب ديگري در جاي ديگري در سرزمينم كرده بود و من چون هميشه آماده رفتن. اصلا مي داني زندگي رفتن است و ماندن واماندن.

صبح روز 1394/12/18 به قصد بندر عباس حركت خود را آغاز كردم در مسير در شهر كوچك جاجرم بهار با شكوفه هايش رسيدن خود را به نمايش گذاشته بود.بعد از غروب  به سيرجان رسيدم و شب را در هتل لاله به صبح رساندم.

روز دوم به بندر عباس رسيدم و به در خواست و محبت  يكي از دوستانم درآن ديار آن روز را در آنجا گذراندم و الحق كه ميزبانم سنگ تمام گذاشت و ايام خاطره انگيزي را براي من رقم زد.

روز سوم به سمت جزيره قشم حركت كردم و ظهر هنگام به قشم رسيدم و باد و باران با قدرت و گرمي هر چه تمامتر به استقبالم آمدند.!!باراني سيل آسا و دانه درشت كه خاص آن طول و عرض جغرافيايست.

گوشه اي دنج و مسقف پيدا كردم و بساط كمپ خود را در آنجا برقرار كردم و كاري جز نوشيدن چاي و به تماشا نشستن باران و دريا و گوش كردن به صداي طوفان نداشتم. باران تا صبح مي باريد.

روز چهارم هنوز خورشيد از خواب بيدار نشده بود كه با صداي امواج از خواب بيدار شدم . هوا سرشار از اكسيژن بود وقتي نفس مي كشيدم ريه هايم پر مي شد از هواي خنك همراه با بوي دريا.

باد تند و خنكي مي وزيد ، خودم را به لب ساحل رساندم كه  نظاره گر بيدار شدن شاعرانه خورشيد باشم.

طلوع با شكوه خورشيد در شرق جريره قشم.

                                                                                           بيا ره توشه برداريم ، قدم در راه بگذاريم به سوي سرزمين هايي كه ديدارش بسان شعله ي آتش دواند در رگم خون نشيط زنده ي بيدار.....

 امروز بساط خود را برچيدم و به سمت اسكه ذاكري حركت كردم تا با كشتي كوچك مسافربري خودم را به جزيره رنگين كمان(هرمز) برسانم.

وقتي سوار كشتي كوچك مسافربري شدم با برخورد خوب كاركنان كشتي روبرو شدم و كمك ناخدا جاي دوچرخه ام را در عرشه كشتي فيكس كرد و از سر لطف مرا به اتاق كاپيتان راهنمايي كرد. 50 دقيقه مدت زماني  بود كه در روي دريا در حركت بوديم تا به اسكله جزيره هرمز برسيم .بعد از تشكر و خداحافظي از كاپيتان و ديگر نفرات از كشتي پياده شدم و از اسكله خارج شدم .در بيرون از اسكله افراد بومي زيادي در انتظار بازديدكنندگان از جزيره بودند و هر يك پيشنهاد جا جهت اقامت به تازه واردين مي دادند و يكي ديگر از مواردي كه جلب توجه مي كرد وجودموتورهاي  سه چرخه اي بود كه با آن مسافرين را جابجا مي كردند و يا به گردش مي بردند. در بادي شديد  شروع به ركاب زدن كردم. با توجه به نزديك شدن به غروب خورشيد تصميم گرفتم كه مسير غربي جزيره را در پيش بگيرم تا بتوانم غروب خورشيد را از بهترين نقطه ممكن به تماشا بنشينم.

بعد از 5/1 كيلومتر كه با شيبي نه چندان ملايم  به نقطه اي رسيدم كه دقيقا چشم اندازي به غرب داشت و در ارتفاع قرار گرفته بود. در اين نقطه 2 آلاچيق ساخته بودند كه بازديدكنندگان مي توانستند به تماشاي غروب بنشيند. در يك سو تصويري مينياتوري از كوه ها در برابر ديدگانم قرار گرفته بود و از سويي ديگر خليج پارس.

در آن باد شديد با زحمتي فراوان بساط كمپ خود را در آلاچيق برپا نمودم و با قراردادن وسايلم درون چادر و مهار كردن آن به پايه هاي آلاچيق از برباد رفتن چادرم جلوگيري كردم.گاهي موتورهاي سه چرخه همراه با مسافران رد مي شدند و در هنگام عبور به من ابراز محبت مي كردند.

بالاخره وقت خداحافظي خورشيد رسيد و من از آن بالا دوربين به دست در حال ثبت كردن اين اتفاق زيباي طبيعت  بودم.

واپسين لحظات حضور.

در طنين باد ، لشگر تاريكي آسمان را خيمه گاه خويش نمود. در آن بالا غوغايي از ستارگان به رهبري ماه نقره فام بر پا بود. رد پاي ماه در آب پيدا بود.

شب عاشقان بي دل چه شبي دراز باشد

روز ديگري آغاز شد .خورشيد از پشت كوه خرامان خرامان هيكل خود را به بالا مي كشيد. من غرق تماشاي رنگ ها بودم. آري اينجا هرمز است ، شگفتي زمين شناسي ايران و جهان. جايي كه خاكش سرخ و كوه هاي رنگارنگ در دل آن. اينجا هرمز است ، جزيره اي در سيطره رنگ ها، اينجا قلمروي رنگ هاست.جزيره ي رنگين كمان.جايي كه كه براي هنرمندان تابلوي نقاشي بي كم و كاستي است.جائيست كه خاك تا كنون اين همه طيف رنگي را در خود جاي نداده است.هرمز جعبه مداد رنگي كاملي است و رنگ هاي متنوع آن چشم هر بيننده اي را خيره مي كند.

در هزارتوي رنگ ها.

بُعدي ديگر.

خاك سرخ با ورودش به دريا بخشي از آن را قرمز كرده است.

الهه ي نمك

سنگ مرغان

ساحل زيبا.

و موتورهاي سه چرخي كه بازديدكنندگان را به دور جزيره به گردش مي برند.

امروز يادم افتاد كه فردا 1394/12/23 يكشنبه تعطيلي عمومي است و از آنجائيكه دور جزيره را كامل ركاب زده بودم و از ترس اينكه مبادا فردا را كاركنان اسكله تعطيل نمايند به سمت اسكله رفتم و بعد از پرسجو متوجه شدم كه ساعت 15:00 كشتي مسافربري به سمت قشم حركت مي كند و من به موقع رسيده بودم و با تهيه بليط  دقايقي بعد به سمت قشم  حركت آغاز شد. بعد از رسيدن به قشم وسايلم را سريع جمع كردم و جهت ديدار بندر لافت در غروب بدان سو رهسپار شدم و به موقع هم رسيدم . بندر لافت پايان سفرم بود و فردا قصد عزيمت به تهران را داشتم . لافت روستاي زيبائيست كه از بلنداي آن مي توان چشم اندازي بر روستا و لنج ها و غروب خورشيد داشت.اين سفر نيز به پايان خود رسيد . شب هنگام به كارهاي زمستاني ام فكر مي كردم ... كوه ، كوير، دريا. پيش خود احساس خوشايندي داشتم چون خودم را خوشبخت مي ديدم كه فرصتي داشتم تا اين سه اقليم را در اين فصل تجربه كنم. تجربه اي كه شايد نصيب كمتر كسي شده باشد.

تا فصلي ديگر و سفري ديگر.

 

غروب زيباي لافت.

خداحافظ اي ديار زيبا و به اميد ديداري دوباره.

در پايان لازم مي دانم اضافه كنم كه ايده و تب و تاب اين سفر را همنورد و دوست عزيزم جناب آقاي ايمان قديري در يك صعود زمستاني به قله چين كلاغ شعله ور ساختند ، اما متاسفانه چند ساعت قبل از حركت به دليل بوجود آمدن مشكلي براي ايشان از سفر انصراف دادند.